توی اتاق زایمان بعد از صلواتی که فرستادن و فهمیدم نی نی بدنیا اومده پرستارم گفت:به به چه پسری با خنده گفتم نه بچم دختره.که دیدم همه تعجب کردن و گفتن نه بچه پسره اول فکر کردم دارن باهام شوخی میکنن که دکتر اتاق عملم(خانم دکتر شکری) گفت:نشونش بدین تا شومبولش رو ببینه ووقتی اوردن جلوم گفتم وای چقدر شبیه مامانمه انگار مامانمو زاییدم که یک دفعه اتاق ترکید از خنده.که خانم دکتر گفت:مامانت رو ول کن شومبولشو ببین.ولی اون لحظه من زیباترین و شیرین ترین موجود دنیا رو دیدم تکه ای از وجودم بود که داشت دست و پا میزد و لباش میلرزید با موهای سیخ سیخی.و چه خوردنی بود اون لبای سرخش و سریع لای پتو پیچیدنش و با صدای ارومی که بیشتر شبیه صدای پیشی بود گریه کرد و ...